فن کتابت
در ترکیب کلماتی همچون : (عن+ما) و (من+ما) ، به خاطر اینکه بین (میم) و حرف قبلش کمال اتصال وجود دارد،درلفظ واجب است ادغام شود (طبق قاعده حروف یرملون) ، دراین حالت چه (ما) اسمیه باشد و چه حرفیه باشد، برای ایجاد مناسبت بین تلفظ و کتابت ، (عن+ما) و (من+ما) بهتر است به صورت اتصالی و ادغامی نوشته شود.
شرح النظام _ صفحه 773 و 774
شرح الشافیة للرضي (ره) _ جلد3 _ صفحه 326
تحفة السائل _ صفحه 56 _ حاشيه
تذکر🔰
در قرآن کریم،هردوکتابت(اتصالی و انفصالی)صورت گرفته است.⬇️
1⃣ کتابت اتصالی : و ما الله بغافلٍ عَمّا تعملون
“سوره مباركه بقره _ آيه شريفه 74
2⃣ کتابت انفصالی : فلمّا عَتَوا عن ما نُهُوا
“سوره مبارکه اعراف _ آیه شریفه 166
فن کتابت
💬 سوال : چرا قاعده این است که اگر (ما) ، (حرفیه) باشد به صورت اتصالی و اگر (اسمیه) یا (مصدریه) باشد باید به صورت انفصالی نوشته شود؟
✅ پاسخ :
1⃣ در (ما حرفیّه) به خاطر اینکه (ما) حرف است و حرف نیز بنفسه مستقل نیست،لذا به منزله ی تتمه ی ماقبلش قرار داده شده و این عدم استقلال در کتابت نیز رعایت شده و به صورت متصل به کلمه ی ماقبلش نوشته میشود.
2⃣ در (ما اسمیّه) به خاطر اینکه (ما) اسم است و بنفسه مستقل است ، این استقلال درکتابت نیز رعایت شده و به صورت منفصل و منفکّ از ماقبلش نوشته میشود.
3⃣ در (ما مصدریّه) _ با اینکه طبق نظر برخی از ادباء حرف میباشد _ به خاطر اینکه مابعدش را تأویل به مصدر میبرد ، پس با مابعدش به منزله اسم واحد لحاظ میشود و اسم نیز بنفسه مستقل است و این استقلال در کتابت نیز رعایت میشود و به صورت منفصل و منفکّ از ماقبلش نوشته میشود.
تحفةالسائل _ صفحه 55 _ حاشیه 12
ادامه دارد…
بدون عینک
آیت الله ميرزا مهدی بروجردی(ره) در کتاب «اسلام و مستمندان» اين قضيه را در آن کتاب نقل فرموده اند: در اثر ضعف چشم محتاج به عينک شدم و بالنتيجه لازم دانستم که برای علاج آن اقدام عاجلی به عمل آورم. برای اين منظور به پزشکان متخصص چشم مراجعه کردم، ولی بعد از مداوای زياد نتيجه ی مثبتی به دست نيامد و برای خواندن خطوط و ديدن افراد عينک نيازمند بودم. بالاخره سالی بعد از مراجعت از مکه، از طرف کويت به کاظمين مشرف شدم. نزديک اربعين، که شب زيارتی حضرت امام حسين(عليه السلام) است؛ مردم از اطراف به کربلا می رفتند تا از فيوضات آن شب و عنايات و الطاف الهی در حرم امام حسين(عليه السلام) بهرهمند شوند. من هم به همين منظور، عازم کربلا شدم تا بتوانم شفای چشم خود را در کنار آن مرقد از خدای متعال بخواهم و با توسل به ذيل عنايت حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) اباعبدالله الحسين(عليه السلام)، خداوند حاجتم را برآورد. عصر روز نوزدهم صفر، به عزم کربلا، کاظمين را ترک گفتم: وسيله ی سفر ما قطار راه آهن بود و معلوم است که قطار براي پياده کردن و سوار کردن مسافرين، ايستگاه های متعدد دارد. چون شب اربعين بود، جمعيت زيادی که از دهات مجاور می آمدند، برای سوار شدن در هر ايستگاهی ايستاده بودند. به هر حال جمعيت زيادی داخل قطار را پر کرده بودند، به گونه ای که داخل کوپه های مسافربری جای خالی نبود و ما در کوپه ای بوديم که محل چهار پايان بود و صندلی هم نداشت! مردم اکثرا سراپا ايستاده بودند و در راهرو و کوپه ها هيچ جای اضافی نبود! در عين حال، باز در هر ايستگاه بر جمعيت و تزاحم افزوده می شد. خصوصا در يکی از ايستگاه ها بعضی از افراد بدبوی و کثيف، با پای برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضی از آنها را در کوپه ای که ما بوديم، جا دادند. البته وضع لباس و اندام آنها به گونه ای بود که من واقعا از آنها متنفر بودم و با خود می گفتم: اينها کی هستند و با پای گل آلود کثيف می خواهد به کجا بروند؟! با اين وضع چه زيارتی؟ آيا اينها هم از زوار محسوب می شوند؟! دراين فکر بودم که ناگاه به فکرم رسيد که لباس و صورت و تجملات ظاهری نشانه ی آدميت نيست! از کجا معلوم که اينها زائر واقعی امام حسين(عليه السلام) نباشند؟ چه بسا مردم خوش ظاهری که به زيارت می روند، ولی در اثر خبث باطنی زائر نيستند! پس اينها را سبک نشمار! شايد تقربشان نزد حق زيادتر از ديگران باشد. با اين انديشه کمی آرام گرفتم. بعد به ياد آوردم که من در گل جوانی، به ضعف چشم گرفتار شده ام. خدايا می شود به من توجهی کنی و در اثر توسل به امام حسين(عليه السلام) سلامت چشم را به من باز گردانی؟ آيا توسل من در امشب نتيجه ای دارد؟ آيا امام حسين(عليه السلام) به من عنايتی ميفرمايند؟ آيا خدا امشب حاجتم را برمی آورد؟ اجابت دعا که در تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسين(عليه السلام) از وعده های حق است! ناگاه با خود گفتم: به زيارت می روم تا عرض حاجت کنم! و چه مقام بزرگی! و چه حاجت کوچکی! مقام رفيع و بلند حضرت اباعبدالله(عليه السلام) جانباز کوی حق کجا و شفای ضعف چشم من کجا؟! چه انتظار و خواسته کوچکی؟! براي نيل به اين حاجت ميتوانم به خواست خدا، از زوار حضرتش استفاده کنم! در اين حال با قلبی دور از شائبه و با صفای باطنی و معنوی و با توجه به مقام زائران آن حضرت، چشمم به پای يکی از مسافران کربلا که پايش گل آلود بود، افتاد. آهسته دست بردم و به مقدار عدسی از گل خشکيده ی پای او را برداشتم و آن را در دستم سرمه کردم و با دست چپ عينک از چشم برداشتم و با دست راستم آن خاک را به چشمم ماليدم
ماليدن آن خاک همان و خوب شدن و رفع ضعف چشم همان! ديگر هرگز نيازی به عينک پيدا نکردم.
کرامات الحسينيه، ج 2، ص 62 به نقل از توسلات ص 80 - استاد بزرگوار، حضرت آية الله العظمی اسماعيل پور(مد ظله)، اين قضيه را بدون واسطه از مرحوم ميرزا مهدی بروجردی(قدس سره) نقل می فرمودند.
سالبه جزئیه ، عکس ندارد
یکی از فضلای حوزه علمیه قم می فرمود:
به اتفاق چند نفر از دوستان جهت ادای نماز به مسجدی که حضرت آیت الله بهجت درآن اقامه نماز می کنند(مسجد فاطمیه)رفتیم ونماز را به امامت ایشان خواندیم .بعد از نماز کمی زودتر از آقای بهجت از مسجد خارج شدیم ودر بین مسیر حرکت آقا به حرم مطهر حضرت معصومه
(سلام الله علیها) منتظر ماندیم تا اینکه معظم له تشریف آورد.
بنده خدمت آقا رسیدم واز ایشان تقاضا نمودم که اجازه بدهید تا از شما عکسی بگیرم .
حضرت آیت الله بهجت بدون مکث فرمودند:
((سالبه جزئیه عکس ندارد))
این جمله کوتاه ونغز از طرفی بیانگر یکی از قواعد علم منطق است ،ازسوی دیگر نشان دهنده عظمت روحی آن بزرگوار که بنده کسی نیستم که نیاز به تهیه عکس از من باشد.
فریادگر توحید_ ص 149
نکته_صرفی
🔶در وزن کلماتی مانند: مُشاة ، نُحاة ، رُواة ، دُعاة که هر کدام به ترتیب جمعِ: ماشی ، ناحی ، راوی و داعی هستند،سه نظریه مطرح می باشد👇
🔷۱_بر وزن فُعَلَة میباشد.برای مثال کلمه: مشاة ابتداءً مُشَیَة بوده و سپس قاعده👈واو و یاء متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف میشوند 👉میخورد و نهايتاً میشود: مُشاة
🔷٢_جناب فرّاء: وزن آن فُعَلّ است(به تشدید لام). برای مثال کلمه مُشاة،دراصل: مُشَیّ بوده،سپس یکی از (یاء) های آن حذف شده و عوض از آن،یک تاء تأنيث به انتهای کلمه افزوده شده بدین صورت: مُشَیَة که طبق قاعده مذکوره(رجوع شود به قول اول)نهایتاًمیشود: مُشاة
🔷٣_مرحوم رضی(ره): وزن آن فُعَّل است(به تشدید عین). برای مثال کلمه: مُشاة در اصل مُشَّی بوده،سپس یکی از دو (شین) حذف شده و عوض از آن،یک تاء تأنیث به انتهای کلمه افزوده شده بدین صورت: مُشَیَة که در اینجا نیز طبق قاعده مذکوره (رجوع شود به قول اول)نهایتاً میشود: مُشاة